سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ چون خبر غارت بردن یاران معاویه را بر أنبار شنید خود پیاده به راه افتاد تا به نخیله رسید . مردم در نخیله بدو پیوستند و گفتند اى امیر مؤمنان ما کار آنان را کفایت مى‏کنیم . امام فرمود : ] شما از عهده کار خود بر نمى‏آیید چگونه کار دیگرى را برایم کفایت مى‏نمایید ؟ اگر پیش از من رعیت از ستم فرمانروایان مى‏نالید ، امروز من از ستم رعیت خود مى‏نالم . گویى من پیروم و آنان پیشوا ، من محکومم و آنها فرمانروا . [ چون امام این سخن را ضمن گفتارى درازى فرمود که گزیده آن را در خطبه‏ها آوردم ، دو مرد از یاران وى نزد او آمدند ، یکى از آن دو گفت : من جز خودم و برادرم را در اختیار ندارم ، اى امیر مؤمنان فرمان ده تا انجام دهم امام فرمود : ] شما کجا و آنچه من مى‏خواهم کجا ؟ [نهج البلاغه]
یکشنبه 04 فروردین 31: امروز

بسم الله النور

هوا بس گرفته است. آسمان سیاه است و پر دود . ابرها کدر گشته و در هم پیچیده اند. هوا آنقدر سنگین شده که پرندگان همگی کوچ کرده اند. آنها که مانده اند هم ماسک اکسیژن بر مجرای تنفس خویش بسته اند تا بمانند بر عهد خویش. گروهی هم عادت کرده اند. آنقدر که سیاهی و سنگینی هوا آنها را نمی آزارد. و چه بسیارند آن پرندگانی که مانده اند و نه تنها سنگینی هوا حس نمیکنند که بی غبار هم توان زندگی بر آنان نیست...
بیچاره ابرها که سفید بودند روزگاری...
بیچاره آسمان که سفره نسیم و قاصدک بود روزگاری...
بیچاره کبوترهای ماسک بر دهان که دارند خفه میشوند...
بیچاره گلها که همه ساقه شان شکسته است زیر تیغ تیز چرخ دنده های کبوترهای غبار نفس...
بیچاره ماهی ها که همه لب ساحل آرام دریای خشک جان سپرده اند ؛ آرام و بی صدا...
بیچاره دل خدا که این دیار را می بیند و باز خدایی باید بکند...
بیچاره خدا که این دیار را میبیند و باز خدایی میکند از عمق وجود اما شاید خسته مثل دل بیتاب باران نه نازنین؛ خدا مگر با این همه دریایی اش خستگی میشناسد؟...
بیچاره دل خدا که این دیار را می بیند و باز خدایی باید بکند...


 بیتاب باران در سه شنبه 86/6/20 و ساعت 12:2 عصر | حکایت غربت()
 لیست کل یادداشت های این وبلاگ
عنوان ندارد ....
دزدی به شیوه ی مدرن !!
[عناوین آرشیوشده]

بالا

بالا